کد مطلب:295201 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:107

فاطمه راستگوست هر چه گفت اطاعت کن


عن موسی بن جعفر عن أبیه علیه السلام قال:

لما كانت اللیلة التی قبض النبی صلی اللَّه علیه و آله و سلم فی صبیحتها دعا علیا و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السلام و اغلق علیه و علیهم الباب و قال: یا فاطمة! و ادناها منه،: فناجاها من اللیل طویلا، فلما طال ذلك خرج علی و معه الحسن و الحسین و اقاموا بالباب و الناس خلف الباب و نساء النبی صلی اللَّه علیه و آله و سلم ینظرن الی علی علیه السلام و معه ابناه، فقالت عائشة: لامر ما اخرجك منه رسول اللَّه! و خلا بابنته دونك فی هذه الساعة؟ فقال لها علی علیه السلام: قد عرفت الذی خلا بها و ارادها له و هو بعض ما كنت فیه و ابوك و صاحباه مما قد سماه، فوجمت ان ترد علیه كلمة، قال علی علیه السلام فما لبثت ان نادتنی فاطمة علیهاالسلام فدخلت علی النبی صلی اللَّه علیه و آله و سلم و هو یجود بنفسه، فبكیت و لم املك نفسی حین رایته بتلك الحال یجود بنفسه، فقال لی: ما یبكیك یا علی؟ لیس هذا او ان البكاء فقد حان الفراق بینی و بینك، فاستودعك اللَّه یا اخی! فقد اختارنی ربی ما عنده، و انما بكائی و غمی و حزنی علیك و علی هذه ان تضیع بعدی فقد اجمع القوم علی ظلمكم، و قد استودعكم اللَّه، و قبلكم منی و دیعة یا علی! انی قد اوصیت فاطمة ابنتی باشیاء و امرتها ان تلقیها الیك فانفذها، فهی «الصادقة» الصدوقة، ثم ضمها الیه و قبل راسها، و قال: فداك ابوك یا فاطمة! فعلا صوتها بالبكاء، ثم ضمها الیه و قال: اما واللَّه لینتقمن


اللَّه ربی، و لیغضبن لغضبك، فالویل ثم الویل ثم الویل للظالمین، ثم بكی رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله و سلم قال علی علیه السلام: فو اللَّه لقد حسبت بضعة منی قد ذهبت لبكائه حتی هملت عیناه مثل المطر، حتی بلت دموعه لحیته و ملاءة كانت علیه، و هو یلتزم فاطمة لایفارقها و راسه علی صدری، و انا مسنده،و الحسن و الحسین یقبلان قدمیه و یبكیان باعلا اصواتهما قال علی علیه السلام:فلو قلت: ان جبرئیل فی البیت لصدقت، لانی كنت اسمع بكاء و نغمة لااعرفها، و كنت اعلم انها اصوات الملائكة لااشك فیها، لان جبرئیل لم یكن فی مثل تلك اللیلة یفارق النبی صلی اللَّه علیه و آله و سلم، و لقد رایت بكاء منها احسب ان السماوات و الارضین قد بكت لها، ثم قال لها، یا بنیة! اللَّه خلیفتی علیكم،و هو خیر خیفة والذی بعثنی بالحق لقد بكی لبكائك عرش اللَّه و ما حوله من الملائكة و السماوات و الارضون و ما فیهما یا فاطمة! و الذی بعثنی بالحق لقد حرمت الجنة علی الخلائق حتی ادخلها و انك لاول خلق اللَّه یدخلها بعدی كاسیة حالیة ناعمة یا فاطمة! هنیئالك، و الذی بعثنی، بالحق انك لسیدة من یدخلها من النساء، و الذی بعثنی بالحق ان جهنم لتزفر زفرة لایبقی ملك مقرب و لانبی مرسل الا صعق، فینادی الیها ان یا جهنم! یقول لك الجبار: اسكنی بعزی و استقری حتی تجوز فاطمة بنت محمد صلی اللَّه علیه و آله و سلم الی الجنان، لا یغشاها قتر و لا ذله، و الذی بعثنی بالحق لیدخلن حسن و حسین حسن عن یمینك، و حسین عن یسارك، و لتشرفن من اعلی الجنان بین یدی اللَّه فی المقام الشریف و لواء الحمد مع علی بن ابی طالب علیه السلام یكسی اذا كیست، و یحبی اذا حبیت، و الذی بعثنی بالحق لاقومن بخصومه اعدائك، و لیندمن قوم اخذوا حقك، و قطعوا مودتك، و كذبوا علی و لیختلجن دونی فاقول: امتی امتی فیقال: انهم بدلوا بعدك و صاروا الی السعیر. [1] .


امام كاظم علیه السلام از پدران خود نقل فرمود: در شبی كه صبح آن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم از دنیا رفتند پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم حضرت علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را خواست و در را به روی بقیه بست. ابتد فاطمه ی زهراء علیهاالسلام را صدا نمود و مدتی طولانی از شب را با او خلوت نمود. وقتی این ملاقات طول كشید، حضرت امیر علیه السلام همراه با فرزندان بیرون آمدند و در آستان در ایستادند. مردم نیز پشت در ایستاده بودند، زنان پیامبر به حضرت علی و فرزندان ایشان نگاه می كردند. عایشه به حضرت امیرعلیه السلام گفت: چرا رسول خدا تو را در این ساعت مهم از اطاق بیرون كرد و با دخترش خلوت نموده است؟ امیرالمومنین علیه السلام به او فرمود:من از آنچه در خلوت می گذرد با خبرم! آنها درباره ی مسائلی كه تو و پدرت و دو یار پدرت به وجود خواهید آورد سخن می گویند. حضرت علی علیه السلام گفت: پیش پیامبر آمدم، ایشان در حال جان دادن بودند، نتوانستم خودم را كنترل كنم و به این حال پیامبر گریستم. پیامبر فرمود: علی جان! الان زمان گریه ی تو نیست،من به سوی خداوند و نعمتهای او می شتابم، اما گریه و غم و غصه ی من برای تو همسرت می باشد پس از من، حق شما را ضایع می كنند و همگی بر شما ظلم روا می دارند. ای علی! من فاطمه را به مسائلی وصیت كردم و مطالبی به او گفته ام كه برایت بگوید، هر چه فاطمه گفت، آن را تنفیذ كن زیرا او بسیار راستگو و صادق است. سپس زهرا را در آغوش گرفت و سرش را بوسه زد و فرمود: فاطمه جان! پدرت فدایت باد. صدای گریه ی زهرا بلند شد. پیامبر، زهرا را به سینه ی خود چسباند و گفت: اما زهرای من! خداوند انتقام شما را از آنان می گیرد و خداوند به غضب تو غضبناك می گردد. جهنم، منزلگاه این ظالمان باد، سپس رسول خدا گریستند. به خدا قسم! گمان می كردم بخشی از وجودم در


گریه ی پیامبر از دست رفت، مانند ابر بهاری گریه می كردند تا آنكه صورتش و محاسنش از اشك تر شد. پیامبر از فاطمه جدا نمی شد. سر مبارك پیامبر بر روی سینه من بود حسن و حسین پاهای آن حضرت را بوسه می زدند و با صدای بلند گریه می كردند. اگر بگویم جبرئیل آنجا بود، دروغ نگفته ام، زیرا صدای گریه و زاری می شنیدم كه برایم آشنا نبود، اما كسی را نمی دیدم، شك ندارم كه صدای فرشته ای بود و مگر می شود جبرئیل در این شب هولناك یار دیرینه ی خود را تنها بگذارد. آن شب، فاطمه ی زهراء علیهاالسلام چنان گریه می نمود كه گمان می كنم زمین و آسمان بر او ناله و گریه می كردند، سپس پیامبر فرمود: ای دخترم! خداوند پشیتبان شما خواهد بود. به همان خدایی كه مرا برانگیخت، عرش خداوند و آنچه در اطراف اوست، از زمین و آسمان و ما بین این دو، از گریه تو گریستند. به همان خدایی كه مرا برانگیخت، بهشت بر مردم حرام است، تا آنكه من وارد بهشت گردم و پس از من، تو اولین كسی هستی كه بر بهشت قدم می نهد. فاطمه جان! گوارایت باد. به همان خدایی كه مرا برانگیخت، تو سرور زنان بهشت هستی. به همان خدایی كه مرا برانگیخت، جهنم شعله ای می كشد كه هیچ پیامبر و یا فرشته ی مقربی از هراس او در امان نیست و همگی بی هوش می شوند، یك منادی صدا می زند: ای جهنم! خداوند به تو می گوید: آرام باش تا فاطمه، دختر محمد، عبور نماید و به بهشت روانه گردد، هیچ دود و آتشی به او آسیب نمی رساند. به همان خدایی كه مرا برانگیخت، حسن از طرف راست و حسین از طرف چپ، شما را همراهی می كنند و به بالاترین مكان بهشت در پیشگاه خداوند متعال، در مقامی شریف در كنار علی بن ابی طالب جای


می گیری. به همان خدایی كه مرا برانگیخت، از دشمنانت دادخواهی خواهم نمود و كسانی كه حق تو را غصب كردند، رشته محبت ترا بریدند، بر من دروغ بستند، همه را پشیمان و خجل خواهم نمود. پس می گویم: ای امت من! ای امت من! جواب می رسد: امتت، پس از شما دگرگون شدند و جهنمی گشتند.»



[1] بحارالانوار، ج 22، ص 490، ر 36.